گودنایت

ساخت وبلاگ

سلام

الهی آمین که حال تن و روح و جیبتون خوبه خوب باشه.

امروز قسمت شد یک‌ دوست ۱۴ ساله وبلاگیو دیدم. کجا؟ تو مطب دکترش. چرا؟ بخاطر رد و بدل کردن یک سری چیز میزا. خلاصه که دیدار کوتاه و جالب و پرهیجانی بود.

بعد هم رفتم ملاقات اومی! همون نزدیکا بود .. سخت میزارن ملاقات بری.. نگهبان با نگاه پرسید کجا؟ حالتش بامزه بود و تا اومدم جواب بدم خنده م گرفت و پخ زدم زیر خنده.. تا میومدم لب باز کنم دوباره خنده هه میومد و با نگهبان جفتمون می خندیدیم. آخرش شماره اتاقشو که زورکی‌گفتم اشاره کرد برو.. ولی کلا تو سالن تا طبقه بالا نیشم بیش از بناگوش باز بود و مایه آبروریزی!!

+ امشب‌ غلام(شوهر) گفت از تو خیابون یک پتو یکم سالم پیدا کرده و گذاشته صندوق عقب برای پوشوندن کنتور آبهای مجتمع!!

وای وای حالم بهم خورد از تصور یک پتوی کثیف از تو خیابونا و اینکه به دستشو لباساشو صندوق عقب زده بود.. هم دعوا و قارقار کردم که وقتی پتو میندازن کنار خیابون و تو آشغالا که یا صاحبش مرده! یا جیشی و کثیف بوده و مجبور شدن بندازنش بیرووون..

صندوق عقبو که نشد کاری‌کنم‌ ولی خودشو تا کلید انداخت تو در، در حالیکه فحش خواهرمادر فراوان می داد، با لباساش هل دادم تو حمام.

تاريخ سه شنبه بیست و یکم آذر ۱۴۰۲سـاعت 1:9 نويسنده ونوس| |

نعمت چشایی...
ما را در سایت نعمت چشایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : calmdreams بازدید : 34 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1402 ساعت: 22:19