زرشکی

ساخت وبلاگ

سلام

شاید صبح که زلزله اومده بود، بخاطر روشن بودن لباسشویی پر سر و صدامون؛ چیزی متوجه نشدم..

کانال روستامونو! که چک کردم تازه فهمیدم زلزله شدیدی اومده.

دخمری همونجا مشتری وقت داده بود و می خواست بره؛ چون محل کارش تو زیرزمینه و ساختمونم قدیمی.. بهش سفارش کردم حواسش باشه و موقع کار در اتاقشو کامل نبنده..

حدودا یکساعت بعدش خواهرم که خونمون تو یک‌منطقه س تل زد و گفت وااای فهمیدی لرزشو؟ بعدم گفت خیلی ترسیده و از ترسش لباس پوشیده و کلید و وسیله گذاشته رو اوپن تا اگه دوباره اومد سریع بیاد بیرون.

به منم گفت حتما لباس بپوش و کلید و کیفت آماده باشه و ازین حرفا.. قطع کرد ولی بلافاصله دوباره زنگید......

با من و من گفت هااا خواستم بگم به مامان یکوقت چیزی نگی که بنده خدا نترسه....... نگی زلزله اومده!!!!!

گفتم اتفاقا همون سری اول که فهمیدم، بهش تل زدم تو اتوبوس بود داشت از حرم بر میگشت و فهمیده بود زلزله س..

گفت: ها خب بهش دوباره چیزی نگی که استرس نداشته باشه از خونه نیاد بیرون!!

گفتم: باشه

ولی در اصل متوجه منظور خواهرم شدم...... بیشتر نگران این بود که به مامی بگم و اونم از ترسششش و تنهاییش شااید شال و کلاه کنه و بره خونه خواهرم. چون من ۳ساعت بعدش باید میومدم سر کار و تنها گزینه خونه خواهرم می موند..

همونجا دوباره به مامی تل زدم و گفتم دارم ناهار درست میکنم ظهر بیا خونه ما بعد برو خونه خودت.. که گفت نه مادر اومدم فروشگاه داداشت و حالاحالاها نمیرسم خونه..

چیز بیشتری نگفتم که حساس نشه و مجبور شه پناه ببره خونه خواهرم!!

تاريخ شنبه پانزدهم مهر ۱۴۰۲سـاعت 17:19 نويسنده ونوس| |

نعمت چشایی...
ما را در سایت نعمت چشایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : calmdreams بازدید : 45 تاريخ : يکشنبه 23 مهر 1402 ساعت: 15:37