جزیره ۵

ساخت وبلاگ

سلاممممم

اونروز بعد ساحل مرجان، همه برگشتن هتل و بازار ولی غزل گفت بیا بریم پلاژ میخوام موهامو بافت بزنم و کمی آفتاب بگیرم، راستش اصلا حوصله رفتن پلاژ نداشتم ولی اگه نمی رفتمم باید تو شهر غریب نگران غزل میشدم. چون اونجا گوشی باید تحویل میداد و دیر و زود میشد نگران می شدم. من و غزل رفتیم.. اولش دوست بافت موی خودش نبود.. گفت آفتاب میگیرم تا بیاد.. و بعد مثل صدها خانمی که اونجا برنز میکردن، اینم تو آفتاب موند و من تنهایی رفتم دریا.. با وجودیکه همون اول ساحل بودم ولی اونروز موجهای بزرگی میومد و چندبار با شدت موج تو گوش و دهنم خورد و از آب بدمزه مستفیض شدم. جالب بود روز اولی که دریای کیش رو دیدم فکر کردم همیشه آرومه و بدون موج و میگفتم دلم دریای شمال میخواد. ولی حالا میدیدم نه والاا اونجورام نیست و موج خیزان هست.. حتی خواهرزادم‌که سالها کیش وند بود میگفت نترسید اینجا بخاطر نمک و سنگینی آب هیچکسی غرق نمیشه! دقیقا همون روزی که دریا مواج بود و آفتاب و گرمی هوا اصلا اینو نشون نمیداد، دو تا جوون تو اسکله غرق شده بودن..

خلاصه که من همچنان تنهایی دریا بودم و غزل گفت دوستم اومد میرم دوش و بعد بافت مو.. منم گفتم این دختره حتما وارده و زود بافت تمام میشه و ده دقیقه بعدش رفتم دوش که البته بخاطر داغی آب دوش فقط بدنمو شستم و موها و صورتمو نشستم.. با خیال راحت هم رفتم سراغ کمدم و لباس پوشیدم ولی مگه غزل اومد!!!!! تو سالن رختکن جایی برای نشستن نبود و ساحل دریام چون لباس داشتم گرمم میشد بیام دیگه.. تازه بعد یکساعت رفتم سراغ غزل و دیدم وااای هنوز کارش شروع نشده و دوستش الکی پیچونده بودتش و یک مشتری دیگه بافت میزد.. ساعت هم ۲ و نیم‌ شده بود و اعصابم خورد بود که نمیتونیم به ناهار هتل برسیم و حتما گوشیمون خاموشه بقیه نگران میشن..

راستش اونجا مامان بداخلاقی شده بودم و با غزل پر باد بودم.. طفلک هم میگفت خب نمیومدی.. خب تو برگرد و اینا که من جواب نمیدادم و فقط و قیافه بودم و برای اینکه ناراحت نشه گفتم حالم‌ بده.. دیگه دیدیم به ناهار هتل که نمیرسیم گفتم برو آبدوغ خیار بخررررر.. فکر‌ نمیکرد آبدوغ خیارش خوشمزه باشه و یکدونه خرید و برای خودش سیب زمینی.. ولی وقتی خوردیم خیلییی مزه داد.. تو کاسه متوسط خودشون نون خشک و گردو و کشمش و کمی گل محمدی به اندازه مخلوط میکنن و تحویل میدن. تو اون هوای شرجی اونجا واقعا چسبید. وای همین الانم دلم خواست.

دیگه جاتون خالی تا اونو بخوریم نوبتش شد و باز من تنهایی با لباس و تو هوای گرم تنها نشستم تا بافتش تمام شه..

ساحل پلاژ پر از کلاغ و کبوترهای بامزه و گرسنه هست.. مثلا داری غذا میخوری میبینی کلاغ اومد نزدیکت یا دسته کبوترا میان پایین.. از سیب زمینی سرخ شده های ما تو ظرف مونده بود و یهو ۱۰تا کبوتر اومدن و جالب اینکه درسته سیب زمینی های روغنی و سس زده رو قورت میدادن..

طفلکیا از بس اونجا آبدوخیار و پفک و غذاهای چرب میخورن نمیدونم سلامتشون چی میشه؟ ولی تقصیر خودشونه که اینهمه حریصن..

خلاصه که ما تا برگردیم هتل شد ساعت۵ و من دوش گرفتم و گفتم ی چرتی میزنم و غزل هم با موی خوشگلش رفت اتاق های دیگه..

قبلش هم بهم گفته بود یک دوست مذکر اینستایی داره که تو پیجش باهاش صحبت میکنه و قراره بیاد دنبالش تا بره کلینیک های کیش رو بهش نشون بده و با دامپزشکا در مورد کار تو کیش صحبت کنه.. راستش خودمم اون چندروز جو گیر شده بودم که یک سال برای امتحان کیش رو برای زندگی امتحان کنیم.. آخه عملا چیزی برای از دست دادن نداریم فقط میشه تجربه جدیدی کشف کنیم و نهایت خوب نبود برگردیم.

بهم‌ گفت مهران ساعت ۷ میاد تو هم‌ میای بریم تنها نباشم؟ با وجودیکه خسته بودم و برای اینکه خیالم راحت باشه گفتم میام..

حاضر شدیم و مهران و دوستش با ماشین باکلاس دوستش اومدن دنبالمون. سگ بامزه شونم کمی‌نازناز کردیم.. جفتشون پسرهای باشخصیت و باکلاس و تیپ درست بودن. غزل میگفت از عکسهای پیجش هم بهتره.. چون قبلش بمن‌ با خنده و شوخی میگفت شکل اسکولاس!

حالا واقعنی‌مشخص بود با هم دوست رسمی نیستن و فقط اجتماعی ان.. البته که رسمی هم بود چون‌ پسر موجهی بود مشکلی نداشتا.. اصن هرچی قسمته نعمت چشایی...

ما را در سایت نعمت چشایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : calmdreams بازدید : 44 تاريخ : سه شنبه 28 شهريور 1402 ساعت: 18:11