سلام
با وجودیکه خودمو محدود کردم که خیلی به خوابهایی که می بینم اهمیتی ندم و رهاشون کنم.. ولی باز هم رو یک سری خوابهام نمیتونم که مانور ندم!!
دیروز اولین سالگرد مراسم برادر بزرگترم بود.. ناتنی بود ولی دوستش داشتم چون لوطی و بامرام بود ولی در عین حال سالها پیش خیلی به خانوادم ضربه زد!.. بخاطر دوستان ناباب زندگیشو کن فیکون کرد و دوسال آخرو زندان بود که همونجا مریض سخت شد و پارسال که رفتم بیمارستان عیادتش برق تو چشاش افتاد و با اون حال نزارش اشاره کرد برم کنار تختش و نزدیکترش..
ولی سرباز همراهش اجازه نداد!! نه به خاطر خطرناک بودنش چون دستاش که بسته بود و اکسیژن هم بهش وصل بود و عملا قدرتی نداشت برای حرکت..
چندبار با التماس اشاره کرد برم نزدیکترش ولی سرباز نزاشت و دقیقا صبح روز بعدش طفلی رو به خاک سپردیم! و بعد اون هروقت رفتم مزارش دقیقا اشاره ها و التماسش تو ذهنم میاد و همون سمتی که دوست داشت برم نزدیکش، کنارش میشینم! اون که در واقع نیست..ولی خودم آرومترم!
دو هفته پیش خواب دیدم که مراسمی داخل تالار دعوتیم و همین داداشم میزبان بود و پشت میزی تو تالار پذیرایی نشسته بود و عملا روحم هم خبر نداشت که دوتا پسراش همون روز قبلش برای مراسم سالگردش تالار و شام رزرو کردند..
و دیشب که واقعی تو تالار دور میز شام بودیم و کلی مهمان دعوتی هم داشتند، مطمئن بودم که داداشم خوشحاله و این مراسم و خیرات به روحش رسیده نعمت چشایی... برچسب : نویسنده : calmdreams بازدید : 70