فقط یکی

ساخت وبلاگ

سلام سلام

شبتون بخیررر

ی نکته ای بود گفدم واس اینکه یادم بمونه اینجا ثبت کنم تا ان شاالله بعد عروسی پیگیری کنم!!

انشالا چندروز دیگه عروسی دوقلوهاس و همه مشغول تدارک.. ناخن بکارن. مژه بکارن.. رنگ بزارن..

ولی من هیچی.. تنها کاری که انجام دادم لباس مجلسی 18 سال!!! پیش خواهرمو پیدا کردم که بپوشم و رو چوب لباسی گذاشتم تا خیالم راحت باشه که لباسی هست که تن کنم..

...

امشب ی چیزی دوباره باز تکرار شد و احتمال میدم باید ی چشم پزشک برم.. براتون تعریف میکنم اگه نظری دارین و واردید بگین ممنون میشمممم...

خداروشکر خداروشکر که از اسفند ماه دیگه اشک نریخته بودم...  این نشون میده که خیلی قوی ام؟؟؟

اسفند ماه تو مراسمی که اشک میریختم متوجه شدم که فقط از ی چشمم اشک میاد. یعنی اون چشم دیگه تو شدیدترین حالت گریه هم که باشم اشکی بیرون نمیریزه.. 

ولی این یکی فیش فیش میریزه رو گونه م...

دیگه این موضوعو فراموش کرده بودم تا امشب..

سر دل نازکی مادرانه م  تو ماشین بی صدا دلم خواست اشک بریزم تا سبک شم..... و اینجا بود که یاد این مشکل چشمم افتادم! چون مثل اون سری فقط از رو  یک چشمم خیسی اشکو رو گونه م حس میکردم... و اون یکی چشمم هیچی اشک نمیداد بیرون!

ی جورایی شنیدم و دیدم کسی که مجرای اشکیش بسته شه خیلی اذیت میشه و میل میزنن تو چشم و همون میل زدن مکافات زیادی داره و عذاب آور...

گفتم شاید زودتر پیگیری کنم به میل زدن نرسه... چون فعلا غیر گریه مشکل دیگه ای ندارم...

خلاصصصههه که قدر این نعمتتونو هم بدونید .. ببینید چقدرکارهای خدا  جونه عشق حساب شده س...حتی همین اشک ریختن بظاهر ساده از روی نظم و حساب شده س....

از اینم بگم و دیگه برم موهامو رنگ بزنم اونم فقط واس اینکه سفیدی هاشو واس عروسی بگیرم. وگرنه موهام تیره س و گشنگ نیس واس عروسی و رنگ مو...

نزدیک خونه بخاطر دل گرفته م دوس داشتم چارقدم پیاده بیام.. 10 و نیم شب هم بود که گفتم نگه داره تا من پیاده بیام.. تو خیابون اصلی مشکلی نداشتم... تو کوچه خلوت خودمون هوس کردم پیاده رو رو گز کنم!!! چارقدم رفتم ی سگ بزرگ از پشت بوته ها بدوبدو اومد سمتم..  من که خیر سرم حیوون دوستم جا زدم.. فقط چرخیدم و لرزون لرزون خودمو رسوندم به در حیاط و کلید.. هر آن حس میکردم الان از پشت بلعیده میشم.. 

بعد منی که تو روز روشنم سمت باغچه ها نمیرم.. رفتم محوطه باغچه ها.. سکو داره نشستم رو سکو و تو حال خودم و چندتا عکس ژست غمناک گرفتم  و جواب مشتری تو واتساپ میدادم که یهو یک موووش بوزورگ اومد سمت پاهام..

وای خدا نفهمیدم چطور در جا زدم و خودمو رسوندم اون سمت و بعد هم به بخت خفن خودم صلواد فرستادم که اصلا بهش خلوت و تنهایی و ریلکسیشن نیومده..

مارو چی به این کارها...

مرسی که هستید همدم های نازنینم

تاريخ جمعه بیست و هفتم خرداد ۱۴۰۱سـاعت 23:27 نويسنده ونوس| |

نعمت چشایی...
ما را در سایت نعمت چشایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : calmdreams بازدید : 146 تاريخ : يکشنبه 5 تير 1401 ساعت: 22:34