الو الو یک دو سه چهار

ساخت وبلاگ

سلام دوستانم

چه زود گذشت.. فردا عروسی هست و امیدوارم بخیر و شادی بگذره.

از ماه پیش به شاگردا گفته بودم 25 تا 27 بهمن کسی مرخصی نخواد که من نیستممم..

اتفاقا اینروزها هم بخاطر مناسبت ها شلوغ میشه. دیروز اولی زنگ زده که من جمعه نمیام و جایی ولنتاین دعوت شدم!

دومی امروز صب زنگ زده که مامان بزرگم فوت شد تا شنبه نمیتونم بیام!

سومی اولین سال عروسیشه و خواست شوهرشو سورپرایز کنه 5 ساعت زودتر خواست بره!

خب قشنگ واضحه که چقدر از دستشون حرص خوردم.. چهارمی خدا خیرش بده بخاطر جبران ساعت هاش چیزی نخواست. 

کل هفته هم که درگیر خونه مامی  و مهمونا و صفادادن صورت و رنگ موی خواهرا و مامی و ... بودم.

طوری شدم که روزی شیش صد بار موقع بلند شدن یا خم و راست شدن باید چشامو ببندم و دستمو از جایی بگیرم و بگم وای سرم گیج شد. یهویی تو سرم خالی میشه.

دیروز صبح هم کار اداری داشتم . راه برگشت به شوهر گفتم کله پاچه بخر. دقیقا اندازه یک نفر فقط آب کله خرید و پاچه و یک بناگوش و دوتایی رسیدیم خونه خوردیم. منظورم اینه که زیاد نبود ولی کامل سیر شدیم. برای اولین بار ساعت12 تا2 خوابیدم و کیففف کردم. بعدشم دمی گوجه درست کردم گفتم شاید سر کار گرسنه شم! تا 7 شب از عطش فقط نوشابه سر کشیدم و بعدشم زورکی چندقاشق دمی گوجه خوردم. انگاری که مجبور بودما خخخ

به مامی گفته بودم برای شام سوپ بزاره و خودم بخاطر بچه ها چندتا پیتزا سفارش دادم که خیعلی به دهنشون مزه داد. سیر بودم و به عشق سوپ یک ظرف سوپ خوردم. وای نصف شب رو به موت بودم. شوهرو بیدار کردم سطل!! و قرص بیاره و دوتا پتو انداختم روم و ژاکت کاموایی پوشیدم تا خوب شدم و خوابم برد. امروز ظهر هم باز شیطونه گولم زد و دوباره فقط از همون سوپ خوردم و باز حالم بد شد. 

فردا سالم برسم مهمونی هنر کردم.. 

 

نعمت چشایی...
ما را در سایت نعمت چشایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : calmdreams بازدید : 159 تاريخ : يکشنبه 27 بهمن 1398 ساعت: 16:56